سلام به تمام اهالی منزل و فامیل
و من دوست دارم که در این وصیت نامه برای اولین بار در طول زندگی آن طور که دوست دارم عمل کنم و نه آن طور که مجبورم. به همین دلیل به صورت تک تک مخاطب من قرار خواهید گرفت و من حرف دلم را به شما خواهم گفت.
و از تو شروع میکنم ای پسر ارشد من که هم اکنون نشستهای و مثل کفتار زخمی به خواهرت و همسر چرتش نگاه میکنی، که از بد روزگار در این مورد که او انسان بی خودی است همیشه با تو هم نظر بودم و به او هم خواهم رسید. اکنون که در ذهن خود میگویی اینها مرا بی پدرو مادر گیر آورده و میخواهند اموال من را بالا بکشند به تو میگویم که گه زیادی نخور، آن اموال را من از خواهران گوسفندم بالا کشیدم. همین. دیگر با تو سخنی نخواهم گفت چون حیف جوهر خودکار است که برای گوسالهای چون تو حرام شود. خاک بر سر من زیرا تو قرار بود بوسهای بیش نباشی و این از سهل انگاریهای روزگار است.
و اما تو ای دخترم! همیشه این سوال ذهن من را مشغول خود میکرد که مگر میشود یک انسان بالغ و عاقل با آن قد دراز این قدر گاو باشد که از موجود زشتی مثل من خوشش بیاید؟ وقتی بچه بودی احساس میکردم تو همیشه در کنار من خواهی بود و این احساسی بود که همواره همه به من میگفتند که دختر برای پدر است و از این شر و ورهایی که انسانها به هم میگویند. یادت میآید که من ابتدا با ازدواج تو با شوهرت مخالف بودم؟ با خیلیها مشورت کردم و همه آنها گفتند این پسری که به خواستگاری تو آمده یک گاو تمام قد است، بعد از گرفتن آن مشورتها تو را به خاطر انتخابی که کرده بودی تحسین کردم، این بود که من به ازدواج شما رضایت دادم، آن روز بود که به این ضرب المثل به معنای واقعی کلمه رسیدم که میگویند کبوتر با کبوتر، گاو با گاو. انسانی که وقتی به او میگویند دختر به مادرش میرود، نمیفهمد یعنی چه... وای مغز انسان چقدر میتواند پوک یاشد. حالا خودمانیم، تو هم به نهنهی دیوانهات رفتهای. مگر تو چه کسی بودی که ما نمیدانستیم؟ بیچاره شوهرت نمیداند بعد از این همه انتظار، و مالیدن جاهای حساس ما، وقتی پای ارث و میراث به میان بیاید جوابش یک شصت دست است و بس. و خداوند انسان را در مواردی گاو آفرید تا قوه طنازیش را به رخ دیگران بکشد، والا، روانیه یارو، دیگر نمیتوانم ادبی بنویسم چون دوست ندارم کسی از من چهره خشنی به یادگار داشته باشد. تو را هم به خدا میسپارم و هرروز در این دنیا و آن دنیا آرزو میکنم که ای کاش روزی به مخ نداشتهات فشار نیاوری که یک وقتی گندش بالا بیاید که تو هم مثل نهنهات دیوانه هستی و شوهرت یک چلغوز به تمام معناست.
و به تو میرسم ای همسر در گذشتهی من، ای کسی که تنها کسی بودی که میتوانستی به من بفهمانی که چه موجود چرتی در درونم رشد کرده که باعث این شده که سر همه خواهرانم را کلاه بگذارم. تو مانند تخم مرغی شانسی بودی که از بد شانسی من درونش پوچ بود، مثل همین کله کچل من که یک در میلیون است. آن روز که برای خواستگاری به خانه شما آمده بودیم برادر پدر سوختهات همه چیز را در مورد تو به من گفت، از سیر تا پیاز، با جزییات کامل، فقط به من دقیقا آن چیزی که تو بودی را نگفت، این که حضرت عالی دیوانه تشریف دارید. چارلی چاپلین را یادت میآید؟ وقتی گرسنه بود دوستش را مثل یک مرغ سوخاری میدید. داستان من هم همین بود، برادر دیوث تو چه فهمیده بود توی مخ من چه میگذرد، همهاش از مال و اموال میگفت. بعدها فهمیدم که برادرت در رودربایستی با ما گیر کرده بوده. دنیای عجیبی است. برادرت برای پاک کردن گندی که به زندگی تو زده بود، گند زد به زندگی من و من هم به تلافی... گند زدم به زندگی همه خواهرانم، ربطش را خودت پیدا کن. کم کم متوجه شدم که زندگی با تو به مانند جهنمی سوزان است که در میان سوختن به انسان فرصت استراحت داده میشود، بچه اول، بچه دوم... مگر من چه کسی بودم که این قدر اعتماد به نفسم در مورد تولید کردن این تولهها زیاد باشد؟ همه من را یک آدم زرنگ میدانستند، ولی تو هر روز به من ثابت میکردی که من یک خر کوچک بیش نیستم، سوزن اگر تیز بود، نخ در فیها خالدونش فرو نمیکردند. وقتی تنها پسرمان را میدیدم حسی عجیب داشتم. همان حسی که تو داشتی وقتی برادرت، که گند به زندگی تو زده بود، را میدیدی، فقط فرقش در این بود که من باید از ما تحت کک، کشک میگرفتم که پول خرج نشود و پسرمان مثل ریگ پول میریخت به پای... آخ آخ آخ...که دلش حال بیاید. تو زن خوبی بودی اما نه برای من، برای یکی مثل دامادمان که هنوز حتی نفهمیده که اشتباه کرده تا بلکه اشتباهش را تصحیح کند، ولی ببین من چه خوب از اشتباهات گذشته درس گرفتم، پیدا کردن کودنی مثل همین دامادمان کار کمی نبود.
راستی فامیل خوب خر سواری دادند به ما، دم همهشان گرم. این بود وصیت نامه من برای شما، کون لق همه تان، رجاله
و من دوست دارم که در این وصیت نامه برای اولین بار در طول زندگی آن طور که دوست دارم عمل کنم و نه آن طور که مجبورم. به همین دلیل به صورت تک تک مخاطب من قرار خواهید گرفت و من حرف دلم را به شما خواهم گفت.
و از تو شروع میکنم ای پسر ارشد من که هم اکنون نشستهای و مثل کفتار زخمی به خواهرت و همسر چرتش نگاه میکنی، که از بد روزگار در این مورد که او انسان بی خودی است همیشه با تو هم نظر بودم و به او هم خواهم رسید. اکنون که در ذهن خود میگویی اینها مرا بی پدرو مادر گیر آورده و میخواهند اموال من را بالا بکشند به تو میگویم که گه زیادی نخور، آن اموال را من از خواهران گوسفندم بالا کشیدم. همین. دیگر با تو سخنی نخواهم گفت چون حیف جوهر خودکار است که برای گوسالهای چون تو حرام شود. خاک بر سر من زیرا تو قرار بود بوسهای بیش نباشی و این از سهل انگاریهای روزگار است.
و اما تو ای دخترم! همیشه این سوال ذهن من را مشغول خود میکرد که مگر میشود یک انسان بالغ و عاقل با آن قد دراز این قدر گاو باشد که از موجود زشتی مثل من خوشش بیاید؟ وقتی بچه بودی احساس میکردم تو همیشه در کنار من خواهی بود و این احساسی بود که همواره همه به من میگفتند که دختر برای پدر است و از این شر و ورهایی که انسانها به هم میگویند. یادت میآید که من ابتدا با ازدواج تو با شوهرت مخالف بودم؟ با خیلیها مشورت کردم و همه آنها گفتند این پسری که به خواستگاری تو آمده یک گاو تمام قد است، بعد از گرفتن آن مشورتها تو را به خاطر انتخابی که کرده بودی تحسین کردم، این بود که من به ازدواج شما رضایت دادم، آن روز بود که به این ضرب المثل به معنای واقعی کلمه رسیدم که میگویند کبوتر با کبوتر، گاو با گاو. انسانی که وقتی به او میگویند دختر به مادرش میرود، نمیفهمد یعنی چه... وای مغز انسان چقدر میتواند پوک یاشد. حالا خودمانیم، تو هم به نهنهی دیوانهات رفتهای. مگر تو چه کسی بودی که ما نمیدانستیم؟ بیچاره شوهرت نمیداند بعد از این همه انتظار، و مالیدن جاهای حساس ما، وقتی پای ارث و میراث به میان بیاید جوابش یک شصت دست است و بس. و خداوند انسان را در مواردی گاو آفرید تا قوه طنازیش را به رخ دیگران بکشد، والا، روانیه یارو، دیگر نمیتوانم ادبی بنویسم چون دوست ندارم کسی از من چهره خشنی به یادگار داشته باشد. تو را هم به خدا میسپارم و هرروز در این دنیا و آن دنیا آرزو میکنم که ای کاش روزی به مخ نداشتهات فشار نیاوری که یک وقتی گندش بالا بیاید که تو هم مثل نهنهات دیوانه هستی و شوهرت یک چلغوز به تمام معناست.
و به تو میرسم ای همسر در گذشتهی من، ای کسی که تنها کسی بودی که میتوانستی به من بفهمانی که چه موجود چرتی در درونم رشد کرده که باعث این شده که سر همه خواهرانم را کلاه بگذارم. تو مانند تخم مرغی شانسی بودی که از بد شانسی من درونش پوچ بود، مثل همین کله کچل من که یک در میلیون است. آن روز که برای خواستگاری به خانه شما آمده بودیم برادر پدر سوختهات همه چیز را در مورد تو به من گفت، از سیر تا پیاز، با جزییات کامل، فقط به من دقیقا آن چیزی که تو بودی را نگفت، این که حضرت عالی دیوانه تشریف دارید. چارلی چاپلین را یادت میآید؟ وقتی گرسنه بود دوستش را مثل یک مرغ سوخاری میدید. داستان من هم همین بود، برادر دیوث تو چه فهمیده بود توی مخ من چه میگذرد، همهاش از مال و اموال میگفت. بعدها فهمیدم که برادرت در رودربایستی با ما گیر کرده بوده. دنیای عجیبی است. برادرت برای پاک کردن گندی که به زندگی تو زده بود، گند زد به زندگی من و من هم به تلافی... گند زدم به زندگی همه خواهرانم، ربطش را خودت پیدا کن. کم کم متوجه شدم که زندگی با تو به مانند جهنمی سوزان است که در میان سوختن به انسان فرصت استراحت داده میشود، بچه اول، بچه دوم... مگر من چه کسی بودم که این قدر اعتماد به نفسم در مورد تولید کردن این تولهها زیاد باشد؟ همه من را یک آدم زرنگ میدانستند، ولی تو هر روز به من ثابت میکردی که من یک خر کوچک بیش نیستم، سوزن اگر تیز بود، نخ در فیها خالدونش فرو نمیکردند. وقتی تنها پسرمان را میدیدم حسی عجیب داشتم. همان حسی که تو داشتی وقتی برادرت، که گند به زندگی تو زده بود، را میدیدی، فقط فرقش در این بود که من باید از ما تحت کک، کشک میگرفتم که پول خرج نشود و پسرمان مثل ریگ پول میریخت به پای... آخ آخ آخ...که دلش حال بیاید. تو زن خوبی بودی اما نه برای من، برای یکی مثل دامادمان که هنوز حتی نفهمیده که اشتباه کرده تا بلکه اشتباهش را تصحیح کند، ولی ببین من چه خوب از اشتباهات گذشته درس گرفتم، پیدا کردن کودنی مثل همین دامادمان کار کمی نبود.
راستی فامیل خوب خر سواری دادند به ما، دم همهشان گرم. این بود وصیت نامه من برای شما، کون لق همه تان، رجاله