۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

وصیت نامه رجاله

سلام به تمام اهالی منزل و فامیل

و من دوست دارم که در این وصیت نامه برای اولین بار در طول زندگی آن طور که دوست دارم عمل کنم و نه آن طور که مجبورم. به همین دلیل به صورت تک تک مخاطب من قرار خواهید گرفت و من حرف دلم را به شما خواهم گفت.

و از تو شروع می⁢کنم ای پسر ارشد من که هم اکنون نشسته⁢ای و مثل کفتار زخمی به خواهرت و همسر چرتش نگاه می⁢کنی، که از بد روزگار در این مورد که او انسان بی خودی است همیشه با تو هم نظر بودم و به او هم خواهم رسید. اکنون که در ذهن خود می⁢گویی این⁢ها مرا بی پدرو مادر گیر آورده و می⁢خواهند اموال من را بالا بکشند به تو می⁢گویم که گه زیادی نخور، آن اموال را من از خواهران گوسفندم بالا کشیدم. همین. دیگر با تو سخنی نخواهم گفت چون حیف جوهر خودکار است که برای گوساله⁢ای چون تو حرام شود. خاک بر سر من زیرا تو قرار بود بوسه⁢ای بیش نباشی و این از سهل انگاری⁢های روزگار است.

و اما تو ای دخترم! همیشه این سوال ذهن من را مشغول خود می⁢کرد که مگر می⁢شود یک انسان بالغ و عاقل با آن قد دراز این قدر گاو باشد که از موجود زشتی مثل من خوشش بیاید؟ وقتی بچه بودی احساس می⁢کردم تو همیشه در کنار من خواهی بود و این احساسی بود که همواره همه به من می⁢گفتند که دختر برای پدر است و از این شر و ورهایی که انسانها به هم می⁢گویند. یادت می⁢آید که من ابتدا با ازدواج تو با شوهرت مخالف بودم؟ با خیلی⁢ها مشورت کردم و همه آنها گفتند این پسری که به خواستگاری تو آمده یک گاو تمام قد است، بعد از گرفتن آن مشورت⁢ها تو را به خاطر انتخابی که کرده بودی تحسین کردم، این بود که من به ازدواج شما رضایت دادم، آن روز بود که به این ضرب المثل به معنای واقعی کلمه رسیدم که میگویند کبوتر با کبوتر، گاو با گاو. انسانی که وقتی به او می⁢گویند دختر به مادرش می⁢رود، نمی⁢فهمد یعنی چه... وای مغز انسان چقدر میتواند پوک یاشد. حالا خودمانیم، تو هم به نه⁢نه⁢ی دیوانه⁢ات رفته⁢ای. مگر تو چه کسی بودی که ما نمی⁢دانستیم؟ بیچاره شوهرت نمی⁢داند بعد از این همه انتظار، و مالیدن جاهای حساس ما، وقتی پای ارث و میراث به میان بیاید جوابش یک شصت دست است و بس. و خداوند انسان را در مواردی گاو آفرید تا قوه طنازیش را به رخ دیگران بکشد، والا، روانیه یارو، دیگر نمی⁢توانم ادبی بنویسم چون دوست ندارم کسی از من چهره خشنی به یادگار داشته باشد. تو را هم به خدا می⁢سپارم و هرروز در این دنیا و آن دنیا آرزو می⁢کنم که ای کاش روزی به مخ نداشته⁢ات فشار نیاوری که یک وقتی گندش بالا بیاید که تو هم مثل نه⁢نه⁢ات دیوانه هستی و شوهرت یک چلغوز به تمام معناست.

و به تو میرسم ای همسر در گذشته⁢ی من، ای کسی که تنها کسی بودی که می⁢توانستی به من بفهمانی که چه موجود چرتی در درونم رشد کرده که باعث این شده که سر همه خواهرانم را کلاه بگذارم. تو مانند تخم مرغی شانسی بودی که از بد شانسی من درونش پوچ بود، مثل همین کله کچل من که یک در میلیون است. آن روز که برای خواستگاری به خانه شما آمده بودیم برادر پدر سوخته⁢ات همه چیز را در مورد تو به من گفت، از سیر تا پیاز، با جزییات کامل، فقط به من دقیقا آن چیزی که تو بودی را نگفت، این که حضرت عالی دیوانه تشریف دارید. چارلی چاپلین را یادت می⁢آید؟ وقتی گرسنه بود دوستش را مثل یک مرغ سوخاری می⁢دید. داستان من هم همین بود، برادر دیوث تو چه فهمیده بود توی مخ من چه می⁢گذرد، همه⁢اش از مال و اموال می⁢گفت. بعدها فهمیدم که برادرت در رودربایستی با ما گیر کرده بوده. دنیای عجیبی است. برادرت برای پاک کردن گندی که به زندگی تو زده بود، گند زد به زندگی من و من هم به تلافی... گند زدم به زندگی همه خواهرانم، ربطش را خودت پیدا کن. کم کم متوجه شدم که زندگی با تو به مانند جهنمی سوزان است که در میان سوختن به انسان فرصت استراحت داده می⁢شود، بچه اول، بچه دوم... مگر من چه کسی بودم که این قدر اعتماد به نفسم در مورد تولید کردن این توله⁢ها زیاد باشد؟ همه من را یک آدم زرنگ می⁢دانستند، ولی تو هر روز به من ثابت می⁢کردی که من یک خر کوچک بیش نیستم، سوزن اگر تیز بود، نخ در فیها خالدونش فرو نمی⁢کردند. وقتی تنها پسرمان را می⁢دیدم حسی عجیب داشتم. همان حسی که تو داشتی وقتی برادرت، که گند به زندگی تو زده بود، را می⁢دیدی، فقط فرقش در این بود که من باید از ما تحت کک، کشک می⁢گرفتم که پول خرج نشود و پسرمان مثل ریگ پول می⁢ریخت به پای... آخ آخ آخ...که دلش حال بیاید. تو زن خوبی بودی اما نه برای من، برای یکی مثل دامادمان که هنوز حتی نفهمیده که اشتباه کرده تا بلکه اشتباهش را تصحیح کند، ولی ببین من چه خوب از اشتباهات گذشته درس گرفتم، پیدا کردن کودنی مثل همین دامادمان کار کمی نبود.

راستی فامیل خوب خر سواری دادند به ما، دم همه⁢شان گرم. این بود وصیت نامه من برای شما، کون لق همه تان، رجاله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر