۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

جناح محافظه کار بازی در زمینی نا آشنا

رابطه جناح محافظه کار و محمود احمدی نژاد پیچیده اما قابل درک است. اول این كه احمدی نژاد به هر ترتیب در دسته و رسته اصول گرایان جای میگرفت. احمدی نژاد برای اولین بار اجرایی کردن شعارهای تندی كه محافظه کاران برای نقد اصلاح طلبان به کاربرده بودند را به عنوان برنامه خود اعلام کرد؛ شعارهایی كه شاید خود محافظه کاران نیز پس از رسیدن به قدرت حاضر به اجرای آنها نبودند.
دوم این كه وی خود را وام دار هیچ گروه و جریانی نمیدانست و از این رو در ترکیب کابینه کمتر به چهره های شناخته شده محافظه کاران اعتنا کرد.
سوم این كه احمدی نژاد، كه در سطح عمومی به دروغ گویی معروف بود، به سختی میتوانست حمایت بالای روحانیونی را بر انگیزد كه بسیاری به تدریس دروس اخلاق در حوضه مشغول بودند.
در کنارتمام این شرایط نا رضایتی بود كه در عموم مردم نسبت به شرایط اقتصادی ناشی از سیاست های دولت احمدی نژاد ایجاد شده بود، و خصوصا مراجع تقلید آن را از طریق تماس مستمر با مقلدین خود درک کرده بودند.
در چنین شرایطی احمدی نژاد شایسته مورد سرزنش قرار گرفتن از طرف سران جناح محافظه کار بود. اما مشکل حمایت نسبتا بالایی بود كه وی از طرف رهبر ایران داشت. این مساله راه را برای نقد محمود احمدی نژاد از سوی محافظه کارانی كه زمانی مخالفت با ولایت فقیه را دلیل و نشانه خروج از نظام و حتا اسلام میدانست دشوار میکرد.
از سوی دیگر نقد محمود احمدی نژاد میتوانست مبنایی برای نزدیکی محافظه کاران و اصلاح طلبان شود. نزدیکی به اصلاح طلبان اما میتوانست محافظه کاران را در مرز اتهاماتی نظیر ضدیت با ولایت فقیه، افتادن در دام استکبار، وادادگی در مقابل دشمن،... قرار دهد؛ اتهاماتی كه زمانی از سوی محافظه کاران بر علیه اصلاح طلبان استفاده شده بود.
هر چند سعید حجاریان پس از به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد دامنه اصلاح طلبان را از نهضت آزادی تا حزب موتلفه میدانست توجیه محافظه کاران كه بقای آنان در گرو کمک آنان به بقای اصلاح طلبان است مشکل شد. به رغم جلساتی كه حزب مشارکت با بعضی از احزاب جناح راست برگزار کرد، نزدیکی محافظه کاران و اصلاح طلبان، كه در یک محیط سیاسی معقول میتوانست یک ایتلاف ساده و معمولی به حساب بیاید، اتفاق نیفتاد. در واقع پس از روی کار آمدن دولت فوق محافظه کار محمود احمدی نژاد محافظه کاران و اصلاح طلبان در یک واگن مشترک هر دو با هم در یک مسیر حرکت کردند؛ مسیری كه به حذف هر دو از ساختار نظام جمهوری اسلامی منجر شد.
اما اکنون سرنوشت جناح محافظه کار حتا در مواردی دشوار تر از اصلاح طلبان است. بر خلاف اصلاح طلبان كه از پایگاه اجتماعی قابل توجهی برخوردار هستند محافظه کاران فاقد چنین پایگاهی هستند. از دیگر سو جناح محافظه کار فاقد قدرت لازم در باز بینی اصول و سیاست های پیشین خود است. و باز با توجه به حمایت آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد مخالفت با ریس دولت در واقع مخالفت با اصولی است كه آنان همواره داعیه دارآن بوده اند.
از این رو بسیاری از محافظه کاران در شرایط فعلی ناگزیر به بازی در زمینی هستند كه برای آنان بسیار نا آشنا است.
بعضی از آنان خود را با دیدگاه های احمدی نژاد همراه کرده اند یا لااقل همراه نشان میدهند. اما مشکل اینجاست كه آقای احمدی نژاد تنها به حلقه محدودی از همراهان خود اعتماد دارد.
گروهی از محافظه کاران خصوصا پس از انتخابات جنجال بر انگیز ۲۲ خرداد لحنی منتقدانه به خود گرفتند؛ اما این انتقادات چنان در لفافه بود كه به سختی برای اکثر مردم قابل درک است.
افرادی چون آیت الله استادی و آیت الله جوادی آملی، كه این دو از امامت جمعه شهر قم کنار رفته اند، چاره کار را در سکوت میبینند. اما این سکوت چیزی نیست كه برای مدت زیادی دوام داشته باشد چرا كه مردم مطالباتی دارند كه مراجع جناح محافظه کار به خوبی از آن آگاه هستند.
در نهایت میتوان گفت كه محافظه کاران امروز بخشی از نیروهای منتقدی هستند كه از بد حادثه به جمع اصلاح طلبان پیوسته اند. شاید باید چون سیاست ورزان خبره به آنان خوش آمد گفت.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

کمی بی فرهنگی!

آقای مهاجرانی از افرادی است كه آدم نمیتواند به سادگی از کنارش بگذارد. وقتی صحبت میکند حتا مجلس محافظه کار پنجم را هم وادار به دادن رای اعتماد به خود میکند. هنوز یاد شیرین سخنرانی ایشان در مجلس در سال ۱۳۷۶ در ذهنم هست، از تساهل گفت و از راه دین داری كه حرکت در یک مسیر نشاط بخش است. خلاصه همه چیز آقای مهاجرانی را میشود به چالش کشید جز قدرت بیان ایشان را.
دقت ایشان به جزئیات هم كه البته مثل زدنی است. مقاله اخیر ایشان با عنوان "اندکی فرهنگ!" هم واجد تمامی خصلت های فکری و ذاتی ایشان است. ساده ، روان، دلنشین، پر دقت و البته متین. همچون یک دستان نویس - كه البته ایشان هستند - جزئیات چیزی نیست كه از قلم بیفتد.
اما هیچ کدام از اینها دلیل نمیشود كه معنای کلام ایشان را از بیان زیبای آن جدا نکرد و به بوته نقد نسپرد. بگذریم كه دیدن مظفر و گفتگو در باره عدالت و بحث داغی كه با یک دوست لبنانی داشته است موجب میشود كه ایشان خاتمی وار سیاست را در پای فرهنگ قربانی کنند. البته ازوزیر فرهنگ وزینی چون ایشان انتظار دیگری نیز نمیشود داشت.
اصلا دوست ندارم وارد بحثی بی سرانجام نظیر این كه کدام بر کدام ارجحیت دارد شوم: سیاست بر فرهنگ یا فرهنگ بر سیاست. بحث من فعلا این نیست. بحث بر سر نتیجه سخن ایشان است آنجا كه بیان میدارند: " اگر نتوانیم مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز را به خوبی تبیین کنیم. دیگرانی که جنبش سبز را فرصتی برای تسویه حساب با اسلام و مسلمانی تلقی می کنند، چنین خواهند کرد."
بعضی از کلماتی كه در این جمله به کار رفت اند برای من کمی آلرژی آور است از اندیشه و فرهنگ گرفته تا اسلام و مسلمانی. نه كه فکر کنید كه من مثلا با اندیشه، یا اندیشیدن یا با اندیشمند مشکل دارم. اما شاید جملاتی نظیر این كه "اندیشه خوب است" مثل این است كه بگوییم "خوبی خوب است". در خوش بینانه ترین حالت بیان یک گزاره بدیهی است.
حالا فرض کنید كه آلرژی من بی مورد است و اتفاقا باید مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز را به خوبی تبیین کنیم؛ همان طور كه آقای مهاجرانی منظور نظرشان است. شما فکر میکنید چه اتفاق مهمی خواهد افتاد؟ باز چند خروار کتاب روی هم تلمبار میشود كه در گوشه کتابخانه خاک بخورد. مطمئنا کسی با من مخالف نخواهد بود كه کتاب در مورد "مبانی"، "اندیشه" و "فرهنگ" کم نداریم. مطمئن باشید در دنیایی كه هم آقای مهاجرانی و هم ریس دولت فعلی دم از فرهنگ میزند و هم خاتمی و هم ملا محمد عمر دم از اسلام تعریف "فرهنگ" یا "اسلام" - با در نظر گرفتن حجم عظیم ادبیاتی كه در مورد این دو مفهوم وجود دارد - نه دردی را دوا کرده است و نه زخمی را تسکین داده است. قبول دارم کتاب در مورد مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز کم داریم اما لطفا اول این سوال را جواب دهید كه تعریفی كه قبلا از بعضی مفاهیم ارایه شد آیا دردی را دوا کرد كه این یکی بکند؟
قصد پرداختن به مشکلات اجرایی این نظریه كه باید مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز را به خوبی تبیین کنیم ندارم. چه این كه اصلا از طریق چه مکانیسمی قرار است كه به تعریف مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز برسیم؟ از طریق رای گیری در عالم مجازی؟ از طریق جلسات حضوری؟ از طریق مکاتبه؟ تا زمانی كه یک رای گیری فراگیر در داخل از کشور با نظارت یک نهاد بی طرف صورت نگیرد چاره جز این نداریم كه قبول کنیم كه هر کسی از ظن خود یار این جنبش شده است.
اما بر فرض كه ما از طریقی توانستیم این مبانی را تعریف کنیم خوب بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اینجاست كه دومین بخش جمله آقای مهاجرانی معنی پیدا میکند. تبیین مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز برای جلوگیری از(سود)استفاده "دیگرانی" كه که جنبش سبز را فرصتی برای تسویه حساب با اسلام و مسلمانی تلقی می کنند. باز رسیدیم به خانه اول. به محض ارایه تعریفی از جنبش سبز باز دوباره مفاهیمی چون "دیگری" و "غیر خودی" كه برای ما کلماتی آشنا هستند چون یک قارچ سمی محیط را اماده رویدن خواهند یافت. باز فضایی ایجاد خواهد شد كه هر کس كه نقدی یا مخالفتی با تعریف ارایه شده از جنبش سبز دارد به فرصت طلبی برای تسویه حساب با اسلام و مسلمانی متهم شود. مخالفان مبانی اندیشگی و فرهنگی جنبش سبز ابتدا به "بی فرهنگی" متهم خواهد شد سپس به "فرصت طلبی"، سپس به "اسلام ستیزی" باقی ماجرا را هم كه همه میدانیم سهراب کشان.
متاسفانه از منظری كه آقای مهاجرانی به مساله نگاه کرده اند جنبش سبز به چیزی منجر خواهد شد شبیه جمهوری اسلامی در محتوا و متفاوت از آن در ظاهر. این جنبش معادله ای خواهد ساخت مثل قبل فقط جای مثبت و منفی عوض میشود و گر نه معادله همان است كه بود.
جنبش سبز باید "طرحی نو" در اندازد.
طرحی كه در آن "فرهنگ" و "بی فرهنگی" هر دو به یک اندازه مورد احترام باشند. این مفهوم البته کمی نیازمند توضیح است كه بعدا به آن خواهم پرداخت.